"سوظن"واژه ای نام آشنا در بین هممون! خیلی هم ازش بدمون می یاد و وقتی رو به رو میشیم با افرادی که حرف هایی در این مورد میزنن مذمتشون میکنیم ولی خودمونیم ،خودمون در عمل چقدر به دیگران خوش بینیم ؟! چقدر سعی کردیم که دیگران را قضاوت نکنیم؟ واقعا چقدر ؟؟!!!
ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ و نمیتوانست بخوابد؛
به ﺭﯾﺲ ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ برویم ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ
ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
برای خواندن ادامه داستان کلیک کنید....
فقط به خاطر تو!
سوار تاکسی بودم، گفتم آقا فلان جا، گفت: به خاطر شما از آن مسیر می روم!
مادرم گفت: به خاطر من فلان کار را انجام می دهی؟ گفتم: مامان فقط به خاطر تو!
پدرم گفت: به خاطر من فلان جا می روی؟ گفتم: بله بابا، فقط به خاطر تو!
همسرم گفت: به خاطر من کمک حالم هستی؟ گفتم: بله، به خاطر تو!
به فرزندم هم. من به همه گفتم: فقط به خاطر تو؛ جز به یک نفر!
شده تا حالا به خدا هم بگویید: خدای من، عزیز دلم،
باشد فقط به خاطر تو این مصیبت را تحمل می کنم!
سختی هایش را تنها به خاطر تو به جان می پذیرم!
فقط به خاطر تو خدای غریبم!
بعضى سکوت ها معنا دارند،
رقص آنجا کن که "خود" را بشکنی
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن
یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان.
عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون او نتواند از آن بگذرد... نه چوبی
که برتن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته.
پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت:
من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب
زلال جوی را گل آلود کرد. بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید.
چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟
پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان میدید گفت:
تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب میدید، حاضر نبود پا روی خویش بگذارد. آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.
و فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خودرا نمیشکند, چه رسد به انسان که بتی ساخته است
از خویش و گاهی آن را میپرستد و......
چه سخت است خود شکستن و از خودگذشتن و پریدن تا رسیدن به معبود ومعشوق.
رقص آنجا کن که "خود" را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت برکنی
رقص وجولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون "خود" مردان کنند
چون رهند از دست "خود" دستی زنند
چون جهند از نقص "خود" رقصی کنند
مطربانشان از درون دف میزنند
بحرها در شورشان کف میزنند
تو نبینی لیک بهر گوششان
برگها بر شاخها هم کف زنان
تو نبینی برگها را کف زدن
گوش دل باید نه این گوش بدن «مولانا»
درباره تکامل افراد در فیس بوک عکس های طنزگونه ی زیادی موجود هستش
یه نمونه دیگرش رو میذارم .دانلود کنین و زوم کنین که قشنگ مشخص باشه .... دو مورد اخری قابل تامل تر هستش!!!
دریافت تصویر یک
حجم: 50.8 کیلوبایت
دریافت تصویر دو
حجم: 44.5 کیلوبایت
دریافت تصویر سه
حجم: 44.7 کیلوبایت
دریافت تصویر چهار
حجم: 50.7 کیلوبایت